در تصوف مدت چهل روز در گوشه ای به سر بردن و به ذکر و عبادت مشغول شدن، خواندن ذکر و دعاهایی به مدت چهل روز برای گرفتن حاجت مراسم روز چهلم فوت کسی را در سر خاک او برگزار کردن
در تصوف مدت چهل روز در گوشه ای به سر بردن و به ذکر و عبادت مشغول شدن، خواندن ذکر و دعاهایی به مدت چهل روز برای گرفتن حاجت مراسم روز چهلم فوت کسی را در سر خاک او برگزار کردن
کنایه از حمایت کردن باشد. (برهان) (غیاث اللغات). جانب داری کردن: وقت است که تابند رخ از جانب آتش گیرند خلایق طرف ابروی آن را. جمال الدین سلمان (از آنندراج). نگرفته ز انصاف تو در معرکۀ لاف شادی طرف شادی و غم جانب غم را. محمد عرفی. ، گوشه نشینی. (برهان) (غیاث اللغات) ، سرحدگیری. (برهان)
کنایه از حمایت کردن باشد. (برهان) (غیاث اللغات). جانب داری کردن: وقت است که تابند رخ از جانب آتش گیرند خلایق طرف ابروی آن را. جمال الدین سلمان (از آنندراج). نگرفته ز انصاف تو در معرکۀ لاف شادی طرف شادی و غم جانب غم را. محمد عرفی. ، گوشه نشینی. (برهان) (غیاث اللغات) ، سرحدگیری. (برهان)
الفت گرفتن. مونس شدن. انس گرفتن. خوگر شدن. عادت کردن. الف داشتن. رجوع به الف شود: و رعایای این ممالک بمدت ملک ما در دامن امن و فراغت اعتیاد و عادت گرفته اندو با تخفیف و ترفیه الف یافته. (سندبادنامه ص 40)
الفت گرفتن. مونس شدن. انس گرفتن. خوگر شدن. عادت کردن. الف داشتن. رجوع به اِلف شود: و رعایای این ممالک بمدت ملک ما در دامن امن و فراغت اعتیاد و عادت گرفته اندو با تخفیف و ترفیه الف یافته. (سندبادنامه ص 40)
خو گرفتن. خوگر شدن. (یادداشت مؤلف). تأنس. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). الفت گرفتن. انس یافتن: با غم رفیق طبعم از آنسان گرفت انس کز در چو غم درآید گویدش مرحبا. مسعودسعد. با که گیرم انس کز اهل وفا بی روزیم روزی من نیست یا خود نیست در عالم وفا. خاقانی. چو وحشی توسن از هر سو شتابان گرفته انس با وحش بیابان. نظامی. مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت گر بسنگش بزنی جای دگر می نرود. سعدی. همچون دو مغز بادام اندر یکی سفینه با هم گرفت انسی وز دیگران ملالی. سعدی. میل ندارم بباغ انس نگیرم به سرو سروی اگر لایق است قد خرامان اوست. سعدی. چون انس گرفت و مهر پیوست بازش به فراغ مبتلا کن. سعدی. ادب نگذاشت تا گیریم انسی بر سر کویت حدیث وحشتی گفتیم تا رم کرد آهویت. میرزا محمد صادق (از آنندراج). - امثال: با وحش کسی که انس گیرد هم عادت وحشیان پذیرد. (از امثال و حکم)
خو گرفتن. خوگر شدن. (یادداشت مؤلف). تأنس. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). الفت گرفتن. انس یافتن: با غم رفیق طبعم از آنسان گرفت انس کز در چو غم درآید گویدْش مرحبا. مسعودسعد. با که گیرم انس کز اهل وفا بی روزیم روزی من نیست یا خود نیست در عالم وفا. خاقانی. چو وحشی توسن از هر سو شتابان گرفته انس با وحش بیابان. نظامی. مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت گر بسنگش بزنی جای دگر می نرود. سعدی. همچون دو مغز بادام اندر یکی سفینه با هم گرفت انسی وز دیگران ملالی. سعدی. میل ندارم بباغ انس نگیرم به سرو سروی اگر لایق است قد خرامان اوست. سعدی. چون انس گرفت و مهر پیوست بازش به فراغ مبتلا کن. سعدی. ادب نگذاشت تا گیریم انسی بر سر کویت حدیث وحشتی گفتیم تا رم کرد آهویت. میرزا محمد صادق (از آنندراج). - امثال: با وحش کسی که انس گیرد هم عادت وحشیان پذیرد. (از امثال و حکم)
چله داشتن و چله نشستن. به آداب و شرایط چله نشینان و مرتاضان عمل کردن، در تداول عامه، کنایه از نذر و نیاز کردن، به امید رواشدن حاجتی نذوراتی دادن یا دعا و نماز خواندن و روزه گرفتن، مراسم چهلم مرگ کسی را به پاداشتن و چله داری کردن. در روز چهلم مرگ عزیزی عزاداری کردن و مراسم خاص چله را به جای آوردن. بر سر خاک کسی چهل روز پس از مرگش جمع شدن و آمرزش روح مرده را طلب کردن و فقرا و مساکین را پول یا طعام دادن. و رجوع به چله و چله داری و چله داشتن شود.
چله داشتن و چله نشستن. به آداب و شرایط چله نشینان و مرتاضان عمل کردن، در تداول عامه، کنایه از نذر و نیاز کردن، به امید رواشدن حاجتی نذوراتی دادن یا دعا و نماز خواندن و روزه گرفتن، مراسم چهلم مرگ کسی را به پاداشتن و چله داری کردن. در روز چهلم مرگ عزیزی عزاداری کردن و مراسم خاص چله را به جای آوردن. بر سر خاک کسی چهل روز پس از مرگش جمع شدن و آمرزش روح مرده را طلب کردن و فقرا و مساکین را پول یا طعام دادن. و رجوع به چله و چله داری و چله داشتن شود.
اصغا کردن قبولی دختر صیغۀ نکاح را باگفتن لفظ بله (بلی). بله گرفتن از عروس. او را به گفتن لفظ بلی واداشتن هنگام عقد بنشانی پذیرفتن نکاح. رجوع به بله بران و بله بری و بله دادن شود، شورش. غوغا. هنگامه. ازدحام، عدم انقیاد. سرکشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلوی شود
اصغا کردن قبولی دختر صیغۀ نکاح را باگفتن لفظ بله (بلی). بله گرفتن از عروس. او را به گفتن لفظ بلی واداشتن هنگام عقد بنشانی پذیرفتن نکاح. رجوع به بله بران و بله بری و بله دادن شود، شورش. غوغا. هنگامه. ازدحام، عدم انقیاد. سرکشی. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلوی شود
خوگر شدن. انس گرفتن. مونس و همدم شدن. دوستی و موافقت. الفت داشتن. سازواری. با هم آمیختن: او را پیوسته بخواندندی تا حدیث کردی و اخبار خواندی و بدان الفت گرفتندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106). هرآینه مقابح آنرا (جهان را) بنظر بصیرت بیند... و با یاد آخرت الفت گیرد. (کلیله و دمنه). چنان بدام تو الفت گرفت مرغ دلم که یاد می نکند عهد آشیان ای دوست. سعدی (بدایع). یاری که باقرینی الفت گرفته باشد هر وقت یادش آید تو دمبدم بیادی. سعدی (طیبات). بسکه دل الفت بمشک از شوق آن کاکل گرفت. دانش (از آنندراج)
خوگر شدن. انس گرفتن. مونس و همدم شدن. دوستی و موافقت. الفت داشتن. سازواری. با هم آمیختن: او را پیوسته بخواندندی تا حدیث کردی و اخبار خواندی و بدان الفت گرفتندی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106). هرآینه مقابح آنرا (جهان را) بنظر بصیرت بیند... و با یاد آخرت الفت گیرد. (کلیله و دمنه). چنان بدام تو الفت گرفت مرغ دلم که یاد می نکند عهد آشیان ای دوست. سعدی (بدایع). یاری که باقرینی الفت گرفته باشد هر وقت یادش آید تو دمبدم بیادی. سعدی (طیبات). بسکه دل الفت بمشک از شوق آن کاکل گرفت. دانش (از آنندراج)